کارلوس لوزادا در یادداشتی که برای واشنگتن پست نوشته است با مرور کتاب جاش لوز با نام «چگونه فرهنگ اولویت با کار پدران، خانواده ها و اقتصاد را شکست داده است- و چگونه ما میتوانیم آن را با هم حل کنیم؟»، حرف لوز را منعکس کرده و توضیح میدهد که او چگونه از مطالعه تلاش بی وقفه والدین شاغل -به خصوص پدرها- به فرهنگ ما که در آن کار کردن، گاهی با اهمیت تر از خانواده تلقی میشود، میرسد.
لوز در مورد دینامیک غیرعادی حاکم بر فرهنگ کاری ما بحث میکند: در حالی که زنان تلاش میکنند تا تعادلی بین زندگی حرفهای و رشد خانوادهشان بر قرار کنند، مردان بیشتر و بیشتر خود را تحت فشار برای پدر در دسترس و منبع اصلی درآمد خانواده بودن احساس میکنند.
موضوع ثابت در این وقعیت پیچیده این است که هم پدران و هم مادران به طور جدی علاقهمندند تا زمان بیشتری را در خانه و در کنار فرزندانشان باشند، با وجود آنکه در فرهنگ اولویت با کار، هر نوع غیبت از محل کار با کند یا قطع شدن مسیر ارتقای سازمانی فرد و کاهش درآمدش همراه است. در واقع لوزارد تاکید میکند «بیشتر از یک سوم والدین شاغل، چه مرد و چه زن، باور دارند که به خاطر نیاز به داشتن برنامه کاری منعطف تر، از خیر ارتقا یا افزایش حقوق گذشته اند.»
لوز در کتابش نشان میدهد که چطور از دهه ۵۰ به این سو، ایفای نقش کامل پدری ، با قانون، قواعد اداری و باورهای جنسیتی در محل کار محدود شده است. تعادل زندگی-کار طی این سالها، چالش شناخته شدهای برای مردان و زنان در کارهای دفتری بوده است. اما لوزارد به این اشاره میکند که «ما در آغاز راه جنگیدن برای مرخصی با حقوق برای هر دو سرپرست کودک هستیم»، به خصوص برای خانوادههای کم درآمد و والدینی که عضوی از آنها زندانی است. از سوی دیگر لوز انجام تحقیق بر روی نتایج قطعی «داشتن زمان آزاد والدین برای کودکان» را بر روی کودک، به عنوان یک اولویت تعریف میکند. ولی لوزارد مشکل عمیق تری را شناسایی کرده است که به طور خلاصه مربوط به حامیان والدین کودک و منابعی است ک
ه در مسیر برابری جنسیتی در اختیار دارند، پدر-مادری که در هر موقعیتی که باشند، قرار است کودکان توسط آنها به صورتی با کیفیت تحت مراقبت قرار میگیرند.
البته معنای آنچه تا کنون گفته شد، این نیست که در مسیر برابری جنسیتی برای پدر و مادر هیچ اتفاقی نیفتاده است. لوز گزارش میدهد که شرکتهای بیشتر و بیشتری زمینه استفاده مساوی پدر و مادر را از مرخصیهای مرتبط با کودک فراهم میکنند. به طور مشخص مرخصی پدر برای زایمان از یک هفته به شش هفته پرش کرده است. در راستای سازماندهی افزایش مرخصی زایمان برای پدرها، لوز به کمیسیون فرصتهای برابر شغلی نیز توجه نشان داده است. واقعیتی که این نهاد بیان میکند را باید به فال خوب گرفت،اینکه مردم شروع کرده اند موضوع نابرابری جنسیتی را درک کنند و برای رفعاش اقدام ک
نند، مشکلی که هنوز در جامعه مدرن آمریکا وجود دارد. تنها عامل فراموش شده، حمایت بیشتر پدرها از یکدیگر است؛ چنانچه لوز می نویسند:«زنان به خوبی در مورد این موضوع حرف زده اند، الان زمانی است که مردان باید به این جنبش بپیوندند.» بیشتر آنچه لوز در کتابش انجام داده است درباره این است که نشان دهد چه اتفاقی خواهد افتاد اگر با وجود احتمال کاهش دریافتی مالی، مردان بیشتری پشت ایده مرخصی بعد از زایمان فرزند برای پدرها بسیج شوند؟ آیا شرکت ها متوجه این نابرابری خواهند شد و به این موضوع به صورت مثبت پاسخ خواهند داد؟ آیا افراد بیشتری به این جنبش خواهند پیوست؟ آیا این موضوع به بخشی از رفتار خانوادهها تبدیل خواهد شد؟
در پایان این بررسی، لوزارد واقعیتی را ترسیم میکند که نشان میدهد به خصوص در تغییر تمرکز از پدران طبقه بالا و متوسط به مردان طبقه پایین هنوز جای کار زیادی مانده است. لوزارد نقطه بحرانی تلاش در مسیر برابری جنسیتی را چنین بیان میکند: اگر اشتغال پدران در کار با ثبات به چالش کشیده شود، این موقعیت برای پدرانی که به سختی کار میکنند تا نیازهای اولیه خانواده خود را تامین کنند یا پدران زندانی به یک بحران تبدیل خواهد شد. به این ترتیب لوز و لوزادا درک بنگاههای استخدام کننده را در توجه به نیازهای اساسی کودک به خصوص در ماههای ابتدایی به دنیا آمدن، به عنوان نیاز ضروری به ثمر نشستن جنبش برابری جنسیتی در فرهنگ کاری عنوان میکنند. لوز و لوزادا قدم بعدی و به طور کلی قدمهای بعدی برای فرهنگ ما را پیدا کردن راهی برای ایجاد تعادل بین آنچه که برای هر دوی پدر و مادر مناسب باشد در نظر میگیرندو معتقدند نتیجه اش به زندگی حرفه ای تری که رابطه پایداری با کودک را هم حفظ میکند، منجر میشود.