داغ ننگ و خانواده زندانیان؛ اثرات و راه‌های مقابله و کنترل

ورکشاپ «بررسی اثرات و راه‌های مقابله و کنترل داغ ننگ بر خانواده‌ زندانیان و کودکان‌شان» در تاریخ ۸ اردیبشهت ۱۴۰۳ در اسپیس شبکه ایکس (تویتر) موسسه بین‌المللی کودکان زندانیان با حضور آتنا دائمی، فعال حقوق بشر و زندانی سابق، انسیه دائمی، مدافع حقوق بشر و خانواده زندانی سابق، طناز کلاهچیان، حقوقدان، مهرک کمالی، جامعه‌شناس و حامد فرمند، فعال حقوق کودک و اداره کننده نشست، برگزار شد.

مقدمه – حامد فرمند (فعال حقوق کودک و بنیانگزار و مدیر موسسه بین‌المللی کودکان زندانیان)

یادآوری ضروری: وقتی از کودک صحبت می‌کنیم، از هر فرد زیر ۱۸ سال حرف می‌زنیم. وقتی هم از کودک دارای والد زندانی صحبت می‌کنیم، هم کودکانی را که به هر دلیلی والدین‌شان زندانی شده باشند شامل کرده‌ایم و هم به کودکانی اشاره می‌کنیم که والدشان آزاد شده است اما خودشان همچنان در سن کودکی هستند. فرقی هم ندارد که والد چه مدت در بازداشت یا زندان بوده باشند، اثراتش باقی خواهد ماند.

تاکید روی «زندانی شدن والدین به هر دلیل یا اتهامی» از این رو است که حتی زندانیان با اتهامات سیاسی و عقیدتی هم با داغ ننگ روبرو هستند. ممکن است برخی شنونده‌ها یا خواننده‌ها گمان کنند در مورد این گروه از زندانیان نه تنها داغ ننگ صادق نیست، بلکه فعالیت‌ آن‌ها مایه افتخار است. اما در این نشست در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد که تجربه این افراد ممکن است چنین نباشد، به خصوص وقتی از تجربه «کودک فرد زندانی» صحبت می‌کنیم، عنوان زندان می‌تواند تجربه متفاوتی را مشابه تجربه کودک دارای والد با جرایم عمومی برای او رقم بزند. کودکان متعلق به خانواده‌های اقلیت‌های مذهبی و اتنیکی نیز می‌توانند تجربه متفاوتی از داغ ننگ را داشته باشند.

در این نشست آتنا دائمی، فعال حقوق بشر و زندانی سابق و انسیه دائمی، مدافع حقوق بشر و عضو خانواده زندانی، تجربه زیسته و مشاهداتشان از داغ ننگ و اثرات آن بر خانواده‌ها را باز خواهند کرد، طناز کلاهچیان از منظر حقوقی به موضوع نزدیک خواهد شد: آیا قوانین امکان جلوگیری از انگ خوردن زندانی و خانواده‌اش را دارد؟ آیا قوانین می‌توانند در مسیر انگ‌زدایی کمک کننده باشند؟ آیا قوانین جاری در ایران به انگ زدایی کمک می‌کند یا خود، عاملی برای انگ زدن است؟ همچنین مهرک کمالی، جامعه‌شناس درباره ریشه‌های اجتماعی و راه‌های مقابله با داغ ننگ در ارتباط با زندانیان و خانواده‌هایشان به ما خواهد گفت.

در برنامه‌ای مجزا، درباره آثار روانی داغ ننگ بر کودکان و روش‌های مقابله و حمایت از کودکان با نیکول جعفری، روانشناس، صحبت خواهیم کرد.

مشاهده تجربه کودکان از داخل زندان – آتنا دائمی

در این بخش، آتنا دائمی از تجربه و مشاهدات خودش از زندان‌های اوین، قرچک و لاکان رشت، و کودکانی که همراه مادران‌شان در زندان بودند گفت.

در زندان اوین، زنان کردی که همسران‌شان به داعش پیوسته بودند، محبوس بودند. 

زندانیان زن بند زنان اوین اجازه ارتباط با این زندانیان را نداشتند اما مشخص شد که تعدادی زن باردار و کودک همراه با این زنان در شرایط بسیار امنیتی در زندان هستند. این کودکان دائما توسط زندانبانان تحقیر می‌شدند و به آن‌ها انگ زده می‌شد. 

در زندان قرچک، زنان شیرده یا مادران همراه کودکان و افراد باردار جرایم عمومی در بندی موسوم به «بند مادران» به سر می‌برند. در آن زمان، حدود ۱۸ کودک در این زندان بودند. خیلی از این کودکان با اعتیاد به دنیا آمده بودند. آن‌ها هم با الفاظ مختلف با داغ ننگ روبرو می‌شدند. برخی از این کودکان از ازدواج غیررسمی به دنیا آمده بودند و حتی شناسنامه نداشتند. 

در زندان لاکان و در زمان زندانی بودن آتنا دائمی، مادری همراه با فرزندش در زندان به سر می‌برد. این کودک که بالاتر از دو سال سن داشت و در زندان به دنیا نیامده بود، برای استفاده مادر از کودک در تخفیف حکم توسط قاضی، با دستور رییس زندان به داخل بند راه داده شده بود. 

آموزش ما همیشه این بوده که زندان جای افراد بد و خلافکار است. 

حتی در مورد کودکان زندانیان جرایم سیاسی که ممکنه بهشون «افتخار» هم بکنیم، اما به دلیل همین آموزش، کودک با این تلاش روبرو می‌شود تا ثابت کند والدش به خاطر مسایل سیاسی زندان است و «خلافکار» نیست. 

زن بودن در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران – آتنا دائمی (ادامه)

یکی از دلایل پنهان کردن زندانی شدن والد از کودک، نگرانی از داغ ننگ زندان است. برخی خانواده‌ها برای محفوظ نگاه داشتن کودک از تبعات داغ ننگ، حقیقت را از کودک پنهان می‌کند.

برای اقدام فراگیر و موثر برای حمایت از کودکان زندانیان، شنیدن تجربه آن‌ها و شاهدان اهمیت دارد. 

آیا شما چیزی مبنی بر تفاوت زندانی بودن زنان با مردان شنیدید یا تجربه کردید؟ 

آتنا: 

ما چیزی به عنوان حمایت قانونی نداریم. انجمن حمایت از خانواده‌های زندانیان نیز عملا هیچ کاری نمی‌کنند. من در طول هفت سال حبس شاهد حمایت از خانواده زندانیان نبودم. این که زندانی در زندان کودکش را به دنیا می‌آره. اما حتی امکانات عادی مثل پوشک یا شیرخشک را هم ندیدم که در اختیار بگذارند. 

نگاه به زندانی مهم است که چطور باشد. نگاه و در ادامه، نوع برخورد با زندانیان مختلف اتهامات سیاسی یا جرایم عمومی متفاوت است. 

مثلا فرض کنید زندانی با اتهام هواداری سازمان مجاهدین در زندان است و کودک او در بیرون. فضای منفی علیه سازمان مجاهدین، که حتی ممکن است منجر به فحاشی نسبت به مادر کودک شود. می‌توانید تصور کنید که این نگاه منفی چقدر می‌تواند روی کودک تاثیر بگذارد. 

موضوع دیگر این هست که قانون امکان ملاقات کودک و مادر زندانی را پیش بینی کرده است. اما در زندان اوین، در این باره چالش داشتیم. کودک برای ملاقات حضوری با مادرش، شاهد انواع درگیری و فشار بود و در موارد زیادی اجازه نمی‌دادند. پیگیری زیادی کردیم تا روز جداگانه‌ای برای ملاقات حضوری کودک و مادر در نظر گرفته شود. فرض کنید خانواده‌ای پنج نفره عزیزی در زندان دارند. زندانی می‌خواهد در باره مسایل حقوقی و سایر موضوعات با دیگر اعضای خانواده صحبت کند. کودک هم باید همه این‌ها را بشنود. برای همین تلاش شد تا این روز جدا گذاشته شود. حتی تلاش کردیم تا کودک بتواند بدون نظارت دوربین‌ها، مادرش را بدون حجاب ببیند و با او وقت بگذراند. اما این امکانات به خاطر اعتراضی که در بند شکل گرفت، از سوی مسئولان زندان لغو شد. کودک هم شاهد این برخوردها بود و به او احساس شرم وارد می‌شد. شاید جواب سوالش را هم نداشته باشه که چرا با مادرم چنین برخوردی می‌شود. بار ها شاهد بودیم که کودکان با حیرت شاهد درگیری بر سر مسایل مختلف در سالن ملاقات بودند و از آن‌ها هیچ حفاظتی نشده بود. 

کاملا درسته که هر چه بیشتر از تهران دور می‌شویم، شرایط بدتر است. وقتی حتی خود رییس زندان کودکی که بیرون از زندان است را به زندان می‌آورد تا همراه مادر باشد و به دادگاه برود تا قاضی دلش به رحم بیاید و حکم سبک‌تری بدهد، می‌بینید که چقدر ظلم به کودک مضاعف است. تحقیرها در آن شهرهای دورتر از تهران خیلی بیشتر است. در زندان اوین، هیچ ماموری جرات نداشت که جلوی دیگران کودکی را تحقیر کند. اگر در مورد کودکان زنان کرد، برخوردی می‌کردند، همه ما جلویشان می‌ایستادیم. البته همان طور که گفتم، بسته به جرم کودک، نگاه مامور با کودک متفاوت بود. ولی در عمل به راحتی نمی‌توانستند برخورد نامناسبی کند. اما در زندان شهرستان‌ها اینطور نبود. مثلا آن نگاهی که شرع و قانون در مورد زن داره، این که زن وظیفه نگهداری از کودک را دارد، و حالا زن در زندان است، مدام این را به کودک یادآوری می‌کردند: «مامانت چرا زندانه؟ به تو توجه نکرده؟ خوب، می‌موند بالای سر بچه‌هاش.» خشم را نسبت به مادرش تولید یا بازتولید می‌کردند. در زندان لاکان، من رفتار آن کودکی را که داخل بند آوردند، با مادرش می‌دیدم که گاهی با او از سر خشم رفتار می‌کند. تخت کناری من بود و صحبت‌هاش رو با مادرش می‌شنیدم: «چرا این کار رو کردی؟ چرا اینجایی؟» سوال مشابه این را فرزند نرگس محمدی هم از او پرسیده بود: نمی‌شد فعالیت اقتصادی بکنی، فعالیت مدنی نکنی؟ 

تجربه کودکان زندانیان: همدلی کمتر، انگ بیشتر – انسیه دائمی

انسیه دائمی در این نشست از تجربه کودکان با والد زندانی جرایم سیاسی و همچنین جرایم عمومی گفت و توضیح داد شاهد موارد متعددی بوده که کودک به خاطر نوع برخورد خانواده، اطرافیان و رسانه‌ها، سطح متفاوتی از انگ اجتماعی را تجربه کرده است. او گفت: زندانی داشتیم که خانواده و رسانه او را کاملا بیگناه می‌دانستند. کودک نیز تمام قد پشت والد زندانی‌اش می‌ایستاد. با دیگران در سالن ملاقات ارتباط بهتری برقرار می‌کرد. در مواردی که از او در رسانه‌ها بیشتر هم صحبت می‌شد، از طرف زندانبانان و سایرین هم با احترام و البته ترحم بیشتری هم با او برخورد می‌شد. زندانی هم داشتیم که خانواده‌اش رفتارش را زیر سوال می‌بردند. کودک هم نمی‌توانست پشت مادرش بیایستد. گوشه‌گیر بود و حتی کمتر به ملاقات می‌آمد.

رنج مضاعف کودکان خانواده زندانیان جرایم عمومی – انسیه دائمی (ادامه)

یک مسئله دیگه که در سالن ملاقات شاهدش بودم: خانواده زندانیان سیاسی با همه مشکلاتی که داشتند یک وقت مضاعفی داشتند برای همراهی با کودک برای ملاقات‌ها داشتند. اون روز که قرار بود ملاقات بچه‌ها جدا باشه در اوین، شخصی بود که بچه‌ها رو برای ملاقات با مادرها بیاره. این مسئله در خانواده‌های زندانیان جرایم عمومی وجود نداشت. ما می‌دیدیم در روزهای عادی ملاقات‌ هم، هرچند این مادرها واقعا دلتنگ بچه‌هایشان بودند، اعضای خانواده‌ای که این کودکان را به سرپرستی گرفته بودند، بچه‌ها را برای ملاقات نمی‌آوردند؛ یا نمی‌تونستند، یا وقت کافی نداشتند یا برایشان اهمیت نداشت. ضمن این که هر هفته هم ملاقات نداشتند، اما همان ماهی یک بار هم با فرزندشان نمی‌توانستند ملاقات کنند. زمانی که آتنا در قرچک یا لاکان بود، من با یک سری از مادرهایی که به واسطه قتل در زندان بودند، صحبت می‌کردم. این‌ها می‌گفتند چون بچه‌ها تحت سرپرستی پدر بود، آن والد اجازه ملاقات با مادر را به بچه‌ها نمی‌داد. مادرهایی که من با آن‌ها صحبت کردم این مسئله را داشتند که علاوه بر مشکلاتی که سر راهشان هست برای تهیه دیه، فرزندان‌شان را هم نمی‌توانند ببینند. حتی اگر به سختی و با تلاش زیاد می‌توانستند ملاقات را داشته باشند، واکنشی که از کودک می‌گرفتند، آن قدر بد بود که مدام به آن‌ها این عذاب وجدان را می‌داد که این بچه دیگه نمی‌خواد آن‌ها را ببیند. من در بین خانواده‌های سیاسی و مذهبی، مثلا در مورد خانواده‌های بهایی دیدم که حتی اگر یک کدامشان هم نتواند بیاید برای ملاقات، خانواده‌ دیگری حتما کودک را می‌آورد و حتما زمان اضافه‌ای برای بچه در همان ملاقات عمومی در نظر گرفته می‌شه. ملاقات مادر (و شاید پدر) با فرزندش بین زندانیان اتهامات سیاسی و عقیدتی اهمیت ویژه‌ای داشت. در بین زندانیان با جرایم عمومی من این را نمی‌دیدم. کودکان در سالن ملاقات زمانی جدا نداشتند تا بتونند با مادر یا پدرشان صحبت کنند. در قرچک، اون قدر در سالن ملاقات صدا زیاد بود، اون قدر فضا نامناسب بود برای بچه‌ها که یک وقت‌هایی به خودم می‌گفتم شاید این ساعت‌ها هم نباشد برای کودک بهتر باشد. در ملاقات‌های حضوری در قرچک حتی برای بزرگ‌ترها هم وحشت‌آور بود که ما در یک قفسی بودیم، کاملا قفس بود و هر طرف ماموری بود و پشت میز باید زندانی می‌نشست و تو باید این طرف بودی و حتی هیچ تماسی نمی‌توانستی با او داشته باشی. ما حتی نمی‌توانستیم آتنا را بغل کنیم. چه برسه به این که بچه‌ای بتونه در این شرایط باشه. خیلی شرایط سختی بود.

برای ما توضیح دادن به بچه‌های فامیل که چند مرتبه دورتر بودند که چرا زندانی سیاسی هست، چی شده که خاله آتنا زندانه، خیلی دردناک بود. فکر کنید اگر بچه نزدیک‌تر باشه و این نبود را از نزدیک بفهمه، آن وقت چطور می‌شه توضیح داد. بدترین قسمت ملاقات برای من قسمتی بود که در آن بچه‌ها بودند. وقتی رسیدیم لاکان دیگه تحمل اون فضا را نداشتم. رفتاری که در ورودی زندان لاکان با بچه‌ها می‌شد، این سوال را برای من ایجاد کرد که چه راهی می‌شه پیدا کرد که این بیست دقیقه ملاقات شرایط را بدتر نکنه.

تجربه انگ کودکان خانواده زندانیان بدون وجود زمینه‌های مادی و معنوی انگ (مهرک کمالی)

من سه قسمت می‌کنم صحبت‌هام رو. مورد عجیبی این وسط وجود داره. انگ چیزی است که وقتی درباره کسی حرف می‌زنیم یا می‌بینیم او را تداعی می‌شود. مثلا شما کسی را می‌بینید و به شما می‌گویند او بلوچ است، نمی‌خوام مقایسه کنم، ولی مثلا می‌گویند او از فلان جا دزدی کرده. بلافاصله چیزی در ذهن شما تداعی می‌شه که خیلی نزدیکه به اون چه که ما به عنوان کلیشه می‌شناسیم. دقیقا طبقه‌بندی می‌کنیم آدم‌ها را در ذهنمان و در موردشان قضاوت می‌کنیم. ذهن ما عموما به طبقه‌بندی کردن و با نشانه‌هایی که از قبل به ما داده شده که این آدم‌ها در این گروه خاص این ویژگی‌ها را دارند، بتونیم تجزیه و تحلیل کنیم. ذهنی که خودش را پرورش داده باشه که اینطوری نگاه نکنه، خیلی کار داره و ما خیلی کم داریم همچین ذهنی را. مسئله این است که در جامعه‌شناسی وقتی درباره انگ یا داغ ننگ صحبت می‌کنیم، همیشه درباره چیزی صحبت می‌شه که بخشی ازش وجود داره. تئوری‌های مختلفی هم هست. مثلا برچسب زنی. این برچسب، یک زمینه مادی دارد. فرض کنید یک کسی ممکنه معلولیت داشته باشه، یک نشانه‌ای به عنوان انحراف داشته باشه. یا مثلا تئوری تبعیض ساختاری که می‌گوید نابرابری‌های ساختاری از قبل نهادینه شده. اما یک چیزی وجود دارد که ما در مورد حرف بزنیم. یا تئوری تعارض منافع. باز اون جا هم گروه مسلط انگ را استفاده می‌کنند که گروه‌های سرکوب شده را در موقعیت سرکوبی نگه دارند. یا نظریه هنجاری و … مسئله مهم در مورد کودکان دارای والد زندانی این است که هیچ کدام از این‌ها وجود ندارد. یعنی کودک نه اون برچسب را می‌توانی بهش، هیچ چیزی وجود ندارد. ما مواجه می‌شویم با فضایی که در آن کودک هیچ نقشی نداشته. هیچ کدام از آن زمینه‌های مادی یا ذهنی برای انگ زدن در مورد کودک وجود ندارد.

تحقیقی شده در آمریکا که ۳۰ درصد کسانی که بچه‌‌هایشان زندانی هستند، بعدا زندانی می‌شوند. اگر کسی از این تحقیق اطلاع داشته باشد، بلافاصله بعد از این که بچه‌ای را می‌بیند که پدر-مادرش زندانی‌اند، بلافاصله این موضوع در ذهنش ممکنه تداعی بشه. مثلا در مورد بلوچ‌ها این کلیشه وجود داره که از آن‌ها به عنوان «اشرار» اسم می‌بردند. حالا وقتی با بچه یک بلوچی که والدش زندانی است مواجه می‌شوید، خیلی خیلی ممکنه این در ذهنت تداعی کنه که بچه «اشرار» است که ضد قانون عمل می‌کنند.

دومین موضوعی که می‌خواستم طرح کنم، با تمرکز روی جرایم عمومی، اینه که در موضوع انگ بخش بزرگی از چیزی که ذهن‌ها را اشغال می‌کنه این است که آیا به کودک بگوییم یا نه؟ مثلا بگوییم رفته مسافرت یا ماموریت؟ و بعد بچه را از خطراتی که دانستن این موضوع برایش ایجاد می‌کنه، که یکیش انگ است، حفظ کنیم. این‌ها موقعیت‌هایی است که باید در موردش تصمیم گرفته بشه.

مسئله خانواده‌های زندانیان سیاسی به شکل دیگری است. یکی از بحث‌ها، مثلا بین خود من و حامد مطرح شد، وقتی کتابش، جای خالی مامان، منتشر شد، این بود که مادر حق داشته فعالیت کند و باید افتخار کرد. اما این جنبه که ظاهرا مثبت است، اما داری به کودک این موضوع را تحمیل می‌کنی. کودک نمی‌تونه انتخاب کنه در این مورد. درباره گروه‌های دیگر، مثل بهایی‌ها هم داریم. به کودک گفته می‌شه که باید افتخار کنی به پدر و مادرت که به خاطر عقیده‌شان زندانی یا کشته شدند. این تو را در موقعیت ممتاز نسبت به بقیه قرار می‌دهد. اما کودک انتخاب نکرده. سومین جنبه این است که ما دو تا ساحت داریم، ساحت بالا به پایین، که آدم‌ها و خانواده‌ها دارند به کودک و خانواده‌ زندانی نگاه می‌کنند. یکی بین خود خانواده‌های زندانی و بین کودکان دارای والدین زندانی است. در صحبت‌ها اشاره شد اون کودکی که والدش معروف‌تر است یا اون که محکومیت بیشتری دارد، ممکن است فخر بفروشد به دیگری. اینجا خود روی خود انگ ارزش گذاشته می‌شود بین خود افرادی که از این انگ رنج می‌برند، اما مایه‌ای برای طبقه‌بندی اجتماعی می‌سازند. جنبه‌های بسیار مختلفی دارد، گرچه ابتدا ساده به نظر می‌رسد.

چراهای ذهن کودک دارای والد زندانی – تجربه شیما بابایی، روزنامه‌نگار (شیما بابایی)

بحث برایم جالب بود برای این که وقتی من پدرم سال ۸۸ بازداشت شد یک نوجوان ۱۵ ساله بودم. می‌خواستم چندتا از تجربه‌هام رو بگم از آثار روانی که این موضوع روی من و خواهرم که از من بزرگ‌تر بود، ۱۸ سالش بود، گذاشت. مثلا یادمه وقتی پدرم بازداشت شد، مادرم نگران قضاوت در و همسایه یا اقوام بود. تا مدت زیادی خبر نداده بود به اقوام‌مون که بابا براش این اتفاق افتاده با این که بابا زندانی سیاسی بود، جرمی هم مرتکب نشده بود که خجالت می‌کشیدیم از چیزی. من یادمه هر شب مامان سر یک ساعتی، ۹ و ۱۰ شب، یک جفت کفش بابا رو می‌ذاشت پشت در که بقیه متوجه نشوند بابا نیست. و صبح‌ها بلند می‌شد، حدود ساعت ۷، قبل از این که بقیه بیدار شوند، این کفش‌ها را بر می‌داشت که مثلا بابا خونه بوده و رفته. یا این که همیشه به من می‌گفت وقتی رفتی مدرسه به هیچ کدام از دوستات نگو که بابا دستگیر شده و در زندانه. این برای من سخت بود. من یک خشمی در وجودم بود و اون قدر هم بچه نبودم که نفهمم چه اتفاقی داره می‌افته. یک بار به یکی از دوستانم گفتم، یک هویی پیچید در مدرسه. مدیرمون تماس گرفت و مادرم را صدا کرد که چرا اجازه می‌دید دخترتون بیاد همچین حرف‌هایی بزنه. به خاطر سیاسی بودن بابا، حساسیت هم بیشتر بود. خیلی سرزنش شدم به خاطر اون کارم. یا این که بابا چند ماهی از زندان اوین تبعید شده بود به رجایی‌شهر. خاطره‌ای که خیلی برای من تلخه اینه که ما اون جا هر دو هفته یک بار می‌تونستیم بریم ملاقات. از طرفی مادرم همه‌اش می‌خواست ما را از این فضا دور نگه داره. از طرفی هم نمی‌شد، ما هم دلتنگ می‌شدیم. در سالن ملاقات رجایی‌شهر، هر وقت می‌خواستیم بریم داخل، افرادی هم بودند که زندانی جرایم عادی بودند. نگهبان‌ها حتی پوشک بچه‌های نوزاد را باز می‌کردند و نگاه می‌کردند به بهانه این که مواد مخدر داخل نبرند. یا بچه‌های خردسال را بازرسی بدنی می‌کردند. این خیلی اون زمان در روحیه من تاثیر می‌گذاشت و آزاردهنده بود. در شرایطی که وقتی می‌رفتیم سالن ملاقات، یک شیشه بود که از دو طرف با میله پوشیده شده بود و أصلا امکانی وجود نداشت که خانواده زندانی بتونه چیزی را داخل بفرسته. موضوع دیگه این که در همان زندان رجایی شهر، برخوردهایی که می‌دیدم هم سخت بود. من در موقعیتی قرار گرفته بودم که از پدرم بپرسم که فلان دوستت که کنارت ایستاده جرمش چیه و چقدر باید در زندان بمونه. بعد مدام می‌شنیدیم که فلانی حکم اعدام داره، فلانی حبس ابد داره. از طرفی نمی‌خواست بگه و از طرفی ما خیلی کنجکاو بودیم. تاثیر بسیار بدی روی ما داشت این که بشنویم یک نفر اونجا هست که باید تا ابد در زندان بماند یا امنیتیه به قول خودشان. ما دوبار در زندان رجایی‌شهر توانستیم بریم ملاقات حضوری. اون قدر وضعیت اسفناک بود، در یک اتاق سه در چهار بسیار کوچک که در آن یک دیوار کوتاه مثل اوپن بین ما قرار گرفته بود و عرضش هم زیاد بود. ما همه چپیده بودیم در این اتاق. حتی صندلی هم نبود برخلاف زندان این. همه تو هم چپیده بودند و ما به زور می‌خواستیم دستمان را دراز کنیم یک لحظه دست هم را بگیریم، نمی‌گذاشتند. مامورها می‌آمدند و داد و بیداد می‌کردند. ما پنج دقیقه، ده دقیقه بیشتر نمی‌توانستیم هم را ببینیم. چیز دیگر، یک خاطره که هرگز از ذهنم پاک نمی‌شه، یکی از اقوام بسیار نزدیک ما که اقوام پدری من هم بود، در آن زمان عروسی یکی از بچه‌هاش بود. به ما الکی گفت ما جشن نمی‌گیریم. بعدا که در خانواده دیگر اقوام‌مان عکس‌های عروسی را دیدم و متوجه شدم که جشن گرفته‌اند و همه هم حضور داشتند. اما چون پدرم زندانی بود، واقعا من نمی‌فهمم چی فکر کرده بودند و ما رو دعوت نکرده بودند. مادر ما هم هرچقدر تلاش می‌کرد ما را از این فضا دور کند، نمی‌شد. همیشه یک «چرا» در ذهنم بود. چرا با بچه‌ها این طور رفتار می‌کنند؟ چرا پدر من زندانه؟‌ چرا اعدام؟ چرا حبس ابد؟ یکی از دلایلی که باعث شد من به این فضای کاری بیایم، همین بود.

انگ زندان بر دوش کودکان زندانیان؛ جایی که قانون هیچ حمایتی نمی‌کند (طناز کلاهچیان)

بحث داغ ننگ برای کودکان، تفاوتی نمی‌کنه برای جرایم سیاسی باشه یا جرایم عمومی. کودکی که دارای والد زندانی هست، دچار عدم وجود یک والد در کنار خودش هست. شرایط ویژه‌ای که بر این کودک از لحاظ محیط دوستانه، خانوادگی و مدرسه پیش میاد، متفاوت از سایر کودکان است. من بحث خودم رو می‌خوام تفکیک کنم به جرایم سیاسی و عمومی. هر کدام رو هم تفکیک می‌کنم و توضیح می‌دم. در مورد جرایم عمومی دو بخش داریم. بخشی‌اش مثل مواد مخدر، قتل که یک پروسه مجازات داره. جرایم مثل کلاهبرداری و مسایل مالی هم شکل دیگری از جرایم است. همه این‌ها وقتی در خانواده‌ای اتفاق می‌افته، بچه‌ها هم تحت تاثیر محیط و جوی که به وجود آمده قرار می‌گیرند. اما چه تمایزی دارند با هم؟ قانون وجه حمایتی خودش را بیشتر متوجه جرایمی می‌کند که جنبه مالی دارند. این را هم در نظر داشته باشیم که یک سری قوانین تبعیض‌آمیز که در ایران وجود دارد، نقش پدر به عنوان ولی قهری بیشتر دیده شده.

البته با واژه داغ ننگ نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم، چون کودک را در هاله بدی قرار می‌دهد.

عدم حمایت قانونی باعث خودسانسوری کودک می‌شه. او گاهی مجبور می‌شه خودسانسوری کنه، مثلا بگه مادر ندارم، پدرم رفته مسافرت.

در مورد جرایم سیاسی ابعاد موضوع متفاوت است. در مورد جرایم سیاسی وقتی نقش اسلحه وجود ندارد و عناوین مرتبط با آن، مثل ارتباط با داعش و … به فرد منتسب نمی‌شه، بعضی خانواده‌ها مثل خانواده ما، به کودکان خودمان می‌گوییم چه اتفاقی در خانواده داره می‌افته. حتی جرم سیاسی را برای او توضیح می‌دهیم مثلا می‌گوییم می‌خواد از تعهد خودش دفاع کنه یا آزادی بیان داشته باشه و مواجه شده با بی‌عدالتی یک قانون. در مورد جرایم سیاسی که فرد به گروهکی منتسب می‌شه، دوباره آن انگ بر کودک بار می‌شود که والد دست به اسلحه برده است. این‌ها در ذهن کودک متاسفانه نقش می‌بندد. شاید برای کودک این حس را ایجاد کند که «پدرم مقابل مردم ایستاده» این کلمات بار معنایی دارند که بر کودک هجوم می‌آورد. البته قانون در هیچ کدام از این چهار حالت، نقش حمایتی ندارد. نهایتا در مورد جرایم مالی ممکنه فرد مورد بخشش یا عفو قرار گیرد. بلکه برعکس، نقش مضاعفی هم در انداختن بار مسئولیت بر دوش خانواده‌ها هم بر عهده دارد.

بحث بعدی مسایلی است که به ناچار خانواده‌هایی که دارای والد زندانی هستند، مخصوصا پدر حکم زندان دارد، خانواده از لحاظ قانونی چالش‌های زیادی دارند. این چالش‌ها از شهر تهران، استان هم نه، از این شهر خارج بشه، ابعادش پیچیده‌تر می‌شه. هر کدام از قوانینی که در آیین دادرسی کیفری یا قانون حمایت از حقوق کودک یا آیین‌نامه سازمان زندان‌ها تعریف شده یا براش موادی را قانون‌گذاری کردند، هرجا که یک مقدار متن قانون مبهم است یا به اختیار نهاد اجرا کننده گذاشته، چالش بسیار است. سلیقه بسیار حاکم است، از رییس زندان، دادیار ناظر زندان و دادستانی که در اون حوزه مشغول فعالیت است، در ایجاد چالش برای کودک و والدی که سرپرستی فعلی کودک را به عهده دارد. چالش‌های مرتبط با مسایل درمانی یا ثبت نام در مدرسه، که هر کدام می‌تونه داغ ننگ را برای کودک مثل نوری در وجودش روشن کند: من کودک فرد زندانی هستم که می‌تونستم مثل بقیه بچه‌ها بروم مدرسه، اما الان با چالش ثبت نام مواجهم. من پروسه درمانی دارم اما چون پدرم زندانی است، مادرم زندانی است، باید پدربزرگ بیاید و …

آموزش، بهتری اقدام برای جلوگیری از آسیب دیدن بیشتر کودکان – آتنا دائمی (جمع‌بندی)

شد در رابطه با زندانیان سیاسی که وضعیت بهتره و اطرافیان حمایتی رو از خانواده زندانی و کودکی که والدش در زندان هست، انجام می‌دهند. می‌خواست بگم که همیشه این طور نیست. در نبود اون نهادهای مدنی، ما هم آموزش ندیدیم که چطور با کودکان برخورد کنیم و ممکنه با رفتار اشتباه‌مان بیشتر کمک کنیم به انگ زدن به کودک. برای مثال شاهد بودم هم در داخل زندان و هم وقتی بیرون زندان، ممکن است مادر در داخل بند خاطره خیلی خصوصی از فرزندش را تعریف کند و وقتی ما از زندان آزاد ‌می‌شویم، آن خاطره را برای کودک بازگو می‌کنیم. کودک شوکه می‌شود که چرا مادرم این را به تو گفته یا چرا مسایل شخصی من را همه باید بدانند. اون حریم خصوصی کودک داره زیر پا گذاشته می‌شه. گاهی ما خیلی می‌ریم در این نقش که بخواهیم دلسوزی کنیم که می‌خواهیم توجه کنیم که به نظرم اشتباهه. از طرفی هویت را از کودک می‌گیریم به خاطر این که آموزش ندیدیم. مدام من شنیدم، افرادی تماس گرفتند با بچه‌های کسانی که در زندان بودند، مدام می‌شنوم که دایما از مادر یا پدر کودک تعریف می‌کنند که ما بهش افتخار می‌کنیم. مادرت در بند اینطور بود، اون رو می‌گفت. من همیشه فکر می‌کردم ممکنه اون کودک به هر دلیلی ممکنه خشمی داشته باشه. اساسا نباید اجازه بدیم که هویت کودک ازش گرفته بشه و کودک به جای کودکی کردن باید قضاوت کنه که کار پدر و مادرش درست بوده یا نه. ما آموزش ندیدیم. خود من هم بارها این اشتباه را کردم، برای این که صدای یک زندانی باشیم، از کودکش استفاده می‌کنیم، فیلمش رو می‌ذاریم. عکسش رو می‌ذاریم. خیلی می‌بینیم که رسانه‌ها این اشتباه را می‌کنند. خودم از روزی که متوجه شدم این کار اشتباه است، دارم فکر می‌کنم چند سال دیگر اون کودک شاید راضی نبوده، فیلم و عکسش پخش شده. این که مثلا کودک را بنشانیم یک جا و بگوییم بیا در مورد پدر و مادرت صحبت کن. بهترین کاری که می‌تونیم بکنیم این است که آموزش بدیم که این اتفاقات نیفته، یا به حداقل برسه، بذاریم کودک، کودکیش را بکند، هویتش حفظ بشه و به خاطر پدر یا مادرش، نه تنها قضاوتش نکنیم، بلکه این نقش رو هم بهش ندیم که انتخاب پدر یا مادر باید انتخاب تو هم باشه. یکی از اشتباهات بزرگ است. همونطور که اشاره شد، نهادهایی داریم که دارند با وجود همه سرکوب‌ها به خوبی عمل می‌کنند. ما هم باید در خارج از ایران این وظیفه را ایفا کنیم که حداقل در آموزش دادن نقش داشته باشیم، برای جامعه و برای فعالان، این که چقدر برخی رفتارهای ما که ممکنه از سر دلسوزی باشه حتی، ممکنه آسیب‌زننده باشه برای کودکان. در مورد زندانیان جرایم عمومی، واقعا شرایط افتضاحیه. ظلمی که می‌بینند خیلی بیشتر از تصور ماست. چیزی که اشاره شد در زندان لاکان یا قرچک شاهد بودم که خیلی از کسانی که در زندان بودند، در کودکی‌شان، پدر یا مادرشان زندان بوده و همیشه این انگ همراه‌شون بوده. واقعیت اینه که باید یک فکر جدی کرد. ممکنه هر زمانی به این موفقیت دست پیدا کنیم که جمهوری اسلامی را کنار بگذاریم، اما این مشکل، فرهنگی است.

فراموش نکنیم در مورد زندانیان سیاسی حکومت از خانواده و خصوصا از کودکان استفاده می‌کنه برای این که به زندانی اعمال فشار بیشتری داشته باشه. البته همه چیزهایی که گفتیم هم در مورد زندانیان عمومی صدق می‌کنه و هم سیاسی. کودکان ابزاری شده‌اند برای اعمال فشار به خانواده.

نبود نهادهای حمایتی، کمبود خانواده‌ها و کودکان زندانیان – انسیه دائمی (جمع‌بندی)

شاهد این بودم که بین خانواده‌های سیاسی، یک همفکری وجود داشت. سوای از مسئله کودکان، مواجه شدن با زندان برای ما، اولین تجربه‌مان بود. افرادی آمدند در کنارمان قرار گرفتند، که اغلب تجربه سیاسی داشتند. آمدند ما را راهنمایی کردند که مثلا در مورد اطلاع‌رسانی تا کجا جلو بریم، کجا عقب بیایستیم. در مورد مسایل حقوقی چه کار می‌توانیم بکنیم، به کجا مراجعه کنیم. این‌ها به ما کمک کرد که بتوانیم پیش بریم و عقب‌نشینی نکنیم. ولی برای این مسئله بود که کاش در مورد سایر زندانی‌ها هم این اتفاق بیفته. در مورد خانواده‌های بهایی شاهد بودم که وقتی یکی بازداشت می‌شد، بقیه خانواده‌ها جلسه می‌گذاشتند و همراه بودند که الان با نبود پدر یا مادر، از نظر تحصیلی، مسیری که باید بیاید، به دوستانش چه بگوید و … چه کار برای کودک می‌توانیم بکنیم. کم کم در مورد بقیه خانواده‌ها هم می‌دیدیم یا در سالن ملاقات می‌دیدم که مثلا به هم می‌گویند ما الان با این چالش مواجه هستیم. یا فلان سوال ذهن این کودک را درگیر کرده. خانواده‌ها همفکری می‌کردند و تجربه‌های خودشان را در میان می‌گذاشتند. به نظرم خیلی کارساز بود. بعدها با گروهی خارج از ایران آشنا شدم که مشاوره روانشناسی داشتند و می‌گفتند اگر خانواده‌ای نیاز داره، کمک می‌کنیم. مثلا در مورد کودکان، سوال‌هایی که برایشون پیش میاد را چطور پاسخ بدیم که باعث انگ نشه. این مسایل خیلی خوب پیش می‌رفت. اما این فقط مختص خانواده‌های زندانیان سیاسی یا کسانی بود که دغدغه‌اش را داشتند. اما خیلی‌ها ممکن بود این قدر این مشکلات زیاد باشه، مثلا هم پدر زندانی باشه هم مادر و مسایل دیگری که حول زندانی بودن وجود داره، که فکرشون شاید به مرحله آخر به این می‌رسید که کودک آسیب نبینه. در شهرستان‌ها که این مسئله را خیلی کمتر می‌دیدیم یا اصلا نمی‌دیدیم کسانی که این مشورت را بدهند، حتی در مسایل حقوقی. در بین خانواده‌های زندانیان سیاسی زن، گروهی را داشتیم که در مورد خیلی مسایل صحبت می‌کردیم. اما این موضوع در مورد بزرگسالان هم در زندان‌های دیگر نبود.ارتباط‌شان با هم قطع بود. مشکلات‌شان را با هم در میان نمی‌گذاشتند. این نهادها (اگر وجود داشته باشند) این ارتباطات رو می‌تونند حفظ کنند، اگر هست، مسایل پرچالش‌تر را طرح کنند، مثل موضوع کودکان، ثبت نام مدرسه یا رفت‌وآمد به زندان. وقتی آتنا زندان بود، کاملا شاهد بودیم که خیلی خانواده‌ها به خاطر مسافت و هزینه‌هایش، آن هم به خاطر ۲۰ دقیقه، به ملاقات بیایند. همیشه حرف‌شان این بود که ما برای این که برسیم این‌جا، باید ۷-۸ ساعت در راه باشیم و نهایتا ۲۰ دقیقه به ما ملاقات می‌دهند و تمام ۲۰ دقیقه باید با تحقیر و توهین همراه باشه. ترجیح می‌دیم نیاییم. این‌ها حتی تماس‌های تلفنی مکرر هم نداشتند. یک مسئله دیگر در مورد بچه‌های سیاسی این بود که بچه‌ها خیلی راحت نمی‌توانستند پشت تلفن با مادرشان صحبت کنند. همیشه این تصور هست که تلفن‌شان داره شنود می‌شه، این فکر که الان می‌خوام یک حرف خصوصی به مادرم بزنم، شاید بشنوه کسی که نمی‌خوام بشنوه. این مسایل خیلی زیاده برای بچه‌ها. و سوالاتی که ذهن‌شان را درگیر می‌کنه که خیلی‌ وقت‌ها هیچ جوابی نداریم. فکر می‌کنم خیلی خوب باشه که وقتی یک خانواده درگیر زندان می‌شه با هر اتهامی، گروهی باشند که بگویند ممکنه در آینده با این مسایل روبرو بشی،‌ آماده باش، مثلا آمده باش که چه سوالاتی کودکت از تو خواهد پرسید. با این که در خانواده‌های سیاسی هستند کسانی که این کمک‌ها را بکنند، به اندازه کافی نیست و ما بیشتر نیاز داریم. تو شهرستان‌ها هم بیشتر نیاز داریم.

راه دشوار انگ زدایی از زندان در ایران: آموزش از طریق گروه‌های مردم نهاد – مهرک کمالی (جمع‌بندی)

مسئله اینه که حتی در آمریکا هم این کار به عهده دولت‌ها گذاشته نمی‌شه. ممکنه در کشورهای اروپایی یک قوانینی وجود داشته باشه، سیستمی که دولت از ان حمایت کنه که به انگ زدایی کمک کنند، به این که جامعه نگاه درست‌تری به خانواده و فرد زندانی داشته باشد. اما در آمریکا این موضوع نادر است و سیستم حمایتی ضعیف است. اما نقش اصلی بر عهده سازمان‌های مردم نهاد است. احتمالا در مورد ایران هم باید روی همین تاکید کنیم که سازمان‌های مردم نهاد این کمک را بکنند. باز جرایم عمومی را از سیاسی تفکیک می‌کنم. در مورد جرایم سیاسی، یک سیستم حمایتی به نظرم میاد یک مقدار از دهه شصت شکل گرفته. گروه‌های خانواده‌های زندانیان سیاسی همدیگر را حمایت می‌کنند، حتی در مورد کودکان‌شان. اما مسئله مهم این می‌شه که این‌ها گروه‌های «در خود» می‌شوند و انزوا بهشون تحمیل می‌شه. در ارتباط با بیرون نیستند. کسانی هستند که خانواده زندانی دارند، همدیگر را پیدا می‌کنند و از همدیگر حمایت می‌کنند. جامعه چی؟ کودک باید مدرسه برود، در کوچه بازی کند، در کوچه بازی کند. همه این ارتباطات را نمی‌توانی به فضای فقط خانواده زندانیان محدود کنی. در مورد زندانیان جرایم عمومی که وضع واقعا متفاوته. به نظرم میاد فوق العاده تنها می مانند. شاید به جز خانواده‌، ازشون حمایت کنند. خیلی وقت‌ها خانواده‌ها هم تنهایشان می‌گذارند. گروه‌هایی باید وجود داشته باشند که تصمیم گرفته باشند و بخواهند که این کار را در جهت حمایت از خانواده‌ها و کودکان دارای والدین زندانی انجام دهند. جواب من به این که چه قدمی می‌شود برای انگ‌زدایی برداشت، در یک کلمه، آموزش است که از طریق گروه‌های مردم نهاد می‌تونه انجام بگیره که در مورد ایران می‌دانم کار بسیار سخت و دشواری است الان.

جامعه آموزش دیده، راه خودش را برای انگ زدایی از زندان پیدا می‌کند – طناز کلاهچیان (جمع‌بندی)

یک موضوعی را در صحبت‌های پیشینم ماند، این بود که فرض کنیم کودکی والد یا هر دو والدش در زندان است. سن کودک را هم می‌خوام ببرم به سمت نوجوانی. حادثه‌ای در مدرسه اتفاق می‌افتد مثل ضرب و شتم یا خشونت. شرایطی را فراهم می‌کند که سرپرست قانونی مداخله کند تا موضوع را حل و فصل کند. اولین اتفاقی که داغ ننگ را برای کودک پررنگ می‌کند این است که ممکنه سرپرستان یا مراقبین مدرسه یا اگر مسئله به دادگاه و آگاهی برسد، این موضوع به کرات از طرف مسئولان مدرسه یا نهادهای قضایی و انتظامی شنیده می‌شه و به خود کودک هم گفته می‌شه که «اگر والد درست و حسابی بالای این بچه بود، کارش به اینجا نمی‌کشید.» و کودک بیشتر از قبل، حتی بیشتر از زمانی که برای ملاقات به زندان رفته یا تجربه‌ای که برای ثبت نام مدرسه داشته، داغ ننگ را حس می‌کند. حتی ممکنه این اتفاق، صرفا یک درگیری لفظی بوده. معلم ممکن است با پیشینه‌ای که از کودک می‌داند، این موضوع را پیش بکشد.

در مورد انگ‌زدایی و نقش نهادهای مدنی، متاسفانه اون نگاهی که حکومت داره به هر نوع تجمع و تشکیلی که اگر شکل بگیره برای هر نوع حمایتی، چه برای فرد زندانی و چه برای خانواده زندانی، از دیدگاه حکومت باید این نهاد باید کلا از بین برود. با توجه به این حجم از محدودیت‌ها و تلاش و پایداری نهادهای مدنی در داخل ایران، واقعا دست مریزاد دارند. خارج از ایران به واسطه باز بودن دست، کارزارهایی تشکیل می‌شه و می‌تونند با چند واسطه نقش حمایتی خود را به صورت مادی و معنوی مانند مشاوره برسونند به ایران. پس نمی‌شه نقش نهادهای مدنی را کلا نادیده بگیریم.

اما در مورد قوانین: قوانین در خیلی مسایل نه نقش حمایتی داره و نه چالش‌هایی که برای خانواده و فرد زندانی را پوشش می‌دهد. بعضی أوقات هم اون قدر گنگ و مبهم هست و به اختیار مقامات از جمله دادیار و دادستان و رییس زندان سپرده شده. گاهی برخی توانستند با اعتصاب و اعتراض به بخشی از حقوق مثل اختصاص یک روز ملاقات کودک در هفته بگیرند که کاملا استثنا در یک زندان است و با عوض شدن رییس زندان، پروتکل عوض می‌شه. اغلب این چالش‌ها از ضعف قانون است که یا ساکت است یا مبهم نوشته شده و باعث می‌شه سلیقه‌ای عمل بشه که نمی‌شه به عنوان ضابطه ازش یاد کرد. مثلا یک مثال می‌زنم. برای ثبت نام در مدارس ممکنه در تهران دادیار ناظر زندان بگه من نامه‌ای نمی‌دم. چرا که خود من با این مشکل مواجه شدم. به من گفت نه نامه‌ای می‌دم به شما و نه چیزی رو امضا می‌کنم. من با صحبت با مدیر مدرسه و بردن شناسنامه پدر ثبت نام رو انجام دادم. ممکنه در شهر دیگری سختگیری بیشتری انجام بشه و از ثبت نام بچه جلوگیری کنند. تمام این‌ها چالش‌هایی است که به دلیل نبود قانون یا حتی قانون وجود داره، اما نحوه عملکرد به آن زمانبر هست، فرد به این نتیجه می‌رسه از راه دیگری وارد شود که زودتر به نتیجه برسد. این مسایل در قوانین نقش حمایتی ندارد. اگر نهادهای مدنی هم کمپین‌هایی را انجام می‌دهند، دست مریزاد دارند با توجه به همه محدودیت‌ها و اعمال فشاری که روی نهادها می‌گذارند. قرار نیست همه داخل زندان باشند یا با عنوان اتهامی اجتماع و تبانی برایشان مشکل ایجاد بشه. بهترین راهکار رو انتخاب کنند. در سکوت کار کردن همیشه جواب می‌ده. هر نقش حمایتی را دارند رو به جلو می‌برند، دست مریزاد داره.


فایل صوتی – مقدمه

فایل در پلتفرم تصویری – مقدمه